صبحانه با حافظ

ساخت وبلاگ

نان سنگکی را‌ ته کشو فریز پیدا می کنم، نمی دانم متعلق به چه عصری هست!!! به هر حال باید گرم شود....

چایسازم که درش هم شکسته است، روشن می کنم....تا آب جوش بیاید..

یک تکه پنیر...

نیم دانه گردو...

سر درد و چشم درد وحشتناک که دیشب هم نگذاشت بخوابم....

حداقل شاید دولقمه نان و پنیر بخورم، این حالم بهتر شود...

نمی دانم چرا وقت هایی که خانم ها دلتنگ می شوند... و یا درد دارند...

اشک بهترین مرهم است...

من تا دلیل محکمی نباشد، گریه نمی کنم...

کنترل اشک هایم را به دست گرفته ام...تا حال درونی ام لو نرود...

اما امروز صبح این ابیات حافظ را خواندم و اشک هایم همین طور فرو می‌ریخت..

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند....

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند....

نمی دانم چرا اما با حال درونی ام خیلی جور بود....

این ادمی زاد که فکر می کند...خیلی قوی است...

بار امانتی که، حتی اسمان هم نتواست ان را تحمل کند....

این انسان عجب چیزی است، که قبولش کرد....

من درخودم نمی بینم که بخواهم تا فردا هم خودم را بکشانم، اگر این نور الهی و لطف او نبود‌...اگر توسل وتوکل ما به ذاتی که ما را آفریده و نگهبان ماست و ما را رها نمی کند...نبود...

ما از خودمان چه داشتیم ؟!

این را باید از بلند آوازه ترین فلاسفه و عالمان...پرسید که این راه را رفته اند...

علم و دانش واقعی...همان چراغ پر نور اتاق تاریک جهان است...

هر چه قدر که بیشتر چراغ روشن کنی...می بینی که چه اندازه این جهان هستی...در مقابل عظمت حق....کوچک است...

و در مقابل آن همه ظلمت تو چه خواهی کرد...با تنهایی خودت....

اگر که وصل نباشی به شبکه بزرگ نور جهان....

خواب دیدم ...در شبی ظلمانی....در آن همه تاریکی و سیاهی...

تنها دیدم ....که از گنبد طلایی و زیبای امام علی علیه اسلام...

نوری روشن شده که از همه جا پیدا بود...

اگر روزی تنها ترین شدی....اگر خسته ترین بودی....

اگر درد داشتی....

فقط یک یا علی مدد بگو از ته دل....

معجزه و مرهمی نظیرش نیست...

مگر میشود؟!.........
ما را در سایت مگر میشود؟!...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 19 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 16:50