من رُبک؟

ساخت وبلاگ

دراز کشیدی..همین طور آرام....حالت بد می شود...

فکرش را هم نمی کنی....تویی که خیلی سر حال بودی....پر انرژی و سالم....

اگر پیمانه عمرت به سر رسد....به قبر برسی....به تمام شدن هر چه از دنیاست....آرزوهای دور و درازت....

فکر می کنی مگر چه قدر فاصله هست....بین حیات و ممات....

صدایی واضح و بلند....بگوید: خدا توی کیست.....

چه داری بگویی....

بگویی من هنوز باورم نمی شود....من زنده بودم....

و او بگوید چه کردی‌....چه آوردی....

وقتت تمام شده....

و تو فکر کنی....به همین سرعت....خدای من....چه کنم....

بخواهی از سر حفظ بگویی...

خدای من تو بودی‌‌‌....

اینجا که دیگر نمی شود...ظاهر سازی کرد...

اینجا همه چیز ظاهر و باطن یکی است....

همه فکر و روحت....مانند روز روشن...مانند خورشید روشن است‌...

همه چیز تصویر محض است....

خودت را می‌بینی‌...تمام حقیقت را... چه قدر... چیزهایی برایم مهم بود....بزرگ تر از تصوراتم....

نعوذبالله....به خدا هم امر و نهی می کردم....

چرا این را به من ندادی....

این حق من نبود‌....

چون این کار را کردی....من بندگی ات را نمی کنم....

نماز نمی خوانم...

روسری ام را سرم نمی کنم...

من هر کاری بخواهم می کنم....

من نعوذبالله برای خودم حکومتی دارم...

همه باید حرفم را گوش کنند...اگر نکنند...من فلان می کنم....

پناه بر تو....

خدایا....اگر تو را باور کردم و به تو ایمان آوردم....

پس چرا بندگی ات را نکردم....

چرا در مقابلت سر تسلیم فرود نیاوردم....

خدای من....تو هستی....

کمکم کن بنده واقعی ات باشم...

کمکم کن زمان مرگ.....اگر از من پرسید....خدایت کیست...با تمام وجودم بگویم...خدای یکتا....خدای بی نیاز....

الله.....

خدای من است....

من هم بنده اویم...

مگر میشود؟!.........
ما را در سایت مگر میشود؟!...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 28 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 13:43