مگر میشود؟!......

ساخت وبلاگ
امروز کمی دلم گرفته بود! شاید از دیدن بعضی چیزها بعضی ها اصلا خم به ابرو نیاورند،ولی من اگر کسی به معشوقم چیزی بگوید به شدت ناراحت می شوم!!.

 

 

مگر می شود عاشق کسی باشی و دل و جانت برایش بتپد،ولی بگویی من نمی خواهم و این طور.

اصلا کافی است او موهای بلند را بپسندد و تو همه فکرت این می شود که موهایت را از همیشه بلند تر بخواهی.

وقتی عشقت برنج را کته دوست دارد از برنج چلو دیگر خوشت نمی آید.

و هزاران وقتی دیگر. عشق فرمان برداری می خواهد و بس. عشق با غرور یک جا نمی شود.

وقتی عاشق می شوی دیگر خودت نباید باشی!!.غرور چه معنایی دارد؟!. یکی را واسطه می کنی و می گویی من تو را دوست دارم!!.

خدیجه که عاشق محمد (ص) شد صبر نکرد و از او خواستگاری کرد. این عشق زیباترین عشق عالم بود.

آن وقت من می گویم به دنیا آمده ام تا که عاشق تو بشوم! عاشق یعنی که کور نباشی و ببینی که همه چیز را برای تو خواسته است. این همه نعمت این همه زیبایی. از آب و خاک و آسمان همه می آیند تا تو لذت ببری. برایت از جنس خودت کسی را آفریده که با او آرامش بگیری.

قلب، گوش ، چشم ، دست ، دهان . یگ روز وقتی بروی بیمارستان تمام این نعمت ها

برایت آشکار می شوند.معنی زندگی در سلامتی بدنی است که به رایگان به تو هدیه کرده است.

انگار حضرت عشق به همه فرمان داده که تو را ملکه ببیند...

ملکه وجودت!. ملکه که شدی همه فرشتگانش تو را سجده خواهند کرد.

نمی فهمم، مگر می شود این همه عاشقی را ببینی و هر چه او گفت نگویی چشم.

بفرماید مرا سجده کن!. بفرماید نخور ساعاتی را و فکر کن!. با تمام دلت می خواهی بگویی چشم.

این ها را بگوید و من و تو بخواهیم آن طوری باشیم که دلمان می خواهد؟ این عاشقی نیست.

وقتی بند بند وجودمان را با عشق آفریده!!. ما راه دیگری برویم، خودمان  را در تاریکی گم کرده ایم.

او گفته است از مشرکین بیزار باش و این بیزاری را فریاد بزن. تو می خواهی کار دگری بکنی؟!.

این فرمان اوست.

نشانی اش را شاید گم کرده ایم. خیلی راحت است.

در کوچه های نجف کسی است که در خانه اش را بزنی و تمام درد هایت را بگویی " او " 

راهنمایی ات خواهد کرد. مهم نیست چه کسی باشی!.

مهم نیست سالها نماز نخوانده باشی و گناهکار عالم باشی!. او با تمام مهرش تو را راه خواهد داد.

این را خودم تجربه کرده ام. سالها پیش گم شده بودم و از تمام زندگی فقط چشمان گریان و قلب خسته و افسرده ای داشتم.

همه کوچه های زندگی ام تاریک بودند. همه چیز ها به نظرم بی معنی بود!.

اما باور داشتم که تنها امامم حضرت علی مرتضی است که جواب می داند و بس. 

الان همه وجودم می لرزد وقتی یاد روزی می افتم که به درب حرم زیبایش رسیدم و آدم دیگری شدم.

مگر تو کیستی علی جانم!. مگر تو کیستی که این گونه آرامم کردی و دوباره مرا ساختی.

پاسخ همه سوالاتم را آنقدر زیبا دادی که هیچ شک و شبهه ای برایم نماند. 

اصلا همه عالم هر چه می خواهند بگویند. تو که هر چه داشتی دادی برای دین محمد و آل محمد. 

"تو و فاطمه" که عاشق هم بودید چرا نگذاشتند که زندگی عاشقانه تان را ادامه دهید؟!

مگر از خلافت نگذشتی، چرا باز هم آزارت دادند. سیلی به پهلوی زنی زدند که قوی ترین مردم روزگار بود.

در قلعه ای را از جا کنده بودی که فرشتگان هم به تعجب مانده بودند از قدرتت. 

آیا نمی توانستی که زور گویان را لگدی بزنی؟!. می دانم که صبر کردی تا دشمنان از این اختلاف خوشحال نشوند. صبر کردی که اسلام قوی بماند.

من عاشق تو شدم علی جانم!.می خواهم جوری زندگی کنم که تو زندگی کردی. 

تو امامم هستی و خدا را به حق می شناسی. همه احکام خدا را تو خوب می دانی. باید از تو پرسید که چگونه نماز باید خواند. از تو باید پرسید که چگونه باید خدا را شناخت.

علی جانم!ما را هدایت کن که هر چه داریم از روی ماه توست!!!.

مگر میشود؟!.........
ما را در سایت مگر میشود؟!...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 209 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 18:58