به همه چیز خوب نگاه می کنم. به دست های خشک و چروکیده مادرم. به لک های صورت پدرم.
به روزهایی که در کنارشان بودم. به روزهای تنهایی ام.
به خودم. به بچه ها. انگار زمان کار خودش را آرام و بی صدا می کند.
چه قدر دلم سوخت برای مادری که دلتنگ شنیدن صدای پسرش بود، بعد از هفته ای دوری!.
دلم برای پدری که با همه بیماری اش و کیسه بزرگ داروهایش به دیدن دخترش آمده بود و رنج راه را به دوش کشیده بود.
اما بعد گفتم این زندگی است و جای غم نیست.
اگر جوانی آنها برای ما شد، جوانی من هم برای بچه های آینده.
هستم اگر می روم،گر نروم نیستم.
مگر میشود؟!.........
برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 101