قدم بگذار..

ساخت وبلاگ

تا سر صفائیه مردد بودم...نگران اینکه بروم چه می شود...بالاخره نگرانی مادرانه همیشه هست....

بعد دیدم رسیدم به خیابان....یاید انتخاب می کردم...وقت تردید تمام شده بود...

به خودم گفتم ، چرا فکر می کنی تا همیشه هستی و فرصت داری...

از کجا می دانی که همیشه قم هستی و می توانی به این راحتی زیارت خانم جان...بروی...

راهم را کج کردم و قدم گذاشتم به راه حرم...

اما تردید رهایم نمی کرد...نگرانی...

تازه دیدم که خیابان هم یک طرفه شده و خبری از تاکسی و اتوبوس نیست....

گفتم...هر چه بادا باد...پیاده می روم...

یک خیابان صفاییه تا به حرم...مگر نیم ساعت بیشتر است؟!

رفتم و هر قدم انگار، می فهمیدم که این بهانه های به ظاهر عقلانی، همه اش از جانب آن سیاه لعین است....

چه خوب که بعضی وقت ها رها کنی خودت را و یک دفعه راهت را کج کنی به سمت نور...

خدا همراهت است...

صدایش کن....

تا به حرم، دل تنگ می شدم...

نه حسی از گرمای ظهر...نه آفتاب..

به درب چوبی بزرگ رسیدم و چسبیدم و یک دل سیر، سبک کردم...از اشک های دل تنگی...

و شکر کردم...که توفیق این زیارت را به من دادند...وضویی گرفتم در وضوخانه با آب سرد...و چه قدر چسبید...

خلوت بود حرم...

رفتم و چسبیدم به ضریح بانو...

انگار که دیگر دنیا متوقف می شود...

انوار بهشت است آنجا...

و نماز شکر اطراف بالاسر...

و رساندن سلام و دعا برای همه دوستان که گفته بودند و دلتنگ حرم...

مگر میشود؟!.........
ما را در سایت مگر میشود؟!...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 41 تاريخ : جمعه 17 شهريور 1402 ساعت: 0:56