شب از نیمه گذشته بود که قطار ارام وبی صدا، در ایستگاه حضرت معصومه س قم ایستاد.
تاکسی گرفتیم و خسته و بیمار به خانه رسیدیم...
به زحمت لباس هایم را عوض کردم و مسواک زدم و نالان به رختخواب افتادم...
نیمه بیدار یک استکان چای میخورم...
تصاویر این چند روز سفر زیبا....مهربانی های آقا امام هشتم ع
و فکر هایی که دیگر، مغزم را سوراخ نمی کند....
روز آخر رفتیم دارالشفا و یک کیسه دارو و سرم گرفتم.
دکتر گفت آنفلوآنزا گرفته ای...احتمالا همه از تو بگیرند در خانه..
گفت: باید صبر کنی دوره اش بگذرد....
خلاصه که عطسه فراوان...سرفه...بدن درد...
دارو ها را میخورم تا ببینم چطور می شود.
دلم گرفته است از تنهایی و مریضی و...دلم برای مادرم تنگ شده است..
مگر میشود؟!.........برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 36