دیداری دوباره

ساخت وبلاگ

ساعت حوالی ۱۲ ظهر پنجشنبه راه افتادیم به سمت دیار...

آنقدر حجم کارها و مسائل زیاد شده که واقعا برای تازه کردن دیدار ها و صله رحم، خیلی باید این طرف و آن طرف بکنی...

اما خوب آن ها هم حق دارند و چشم به راه‌...

وقتی رسیدیم، مامان نبود و رفته بود چهلم بابابزرگم...

آقاجان کلی ذوق کرد...

خواهر بزرگ پیشش بود و انتظار نداشت که ما برویم.

اما خدایی بود که جور شد و رفتیم، چون که آنها واقعا در فشار بودند و نمی‌توانستند بمانند..

با خودم مواد شیرین پلو، درست کرده بودم و برنج خیس کردم،

گفتم مامان نیست، شام را خودم درست کنم.

شب مامان که برگشت،کلی کارهای جزئی داشت، برایش انجام دادم

و فردا ظهر هم رفتیم، خانه مادر شوهرم.

از عجائب روزگار بود که شبش دعوتمان کرد، اتفاق نادری که ده سال یک بار شاید بیافتد.

اینکه بدانم حالش خوب است و به میل خودش غذا بپزد، خیلی بیشتر می‌چسبد. تا اینکه سر زده بروی و جا بخورد و شاید نخواهد کاری بکند و معمولا حالش خوب نیست و غذا پختن فوری را دوست ندارد.

کاش همه پدر و مادر ها حالشان بهتر باشد و هوای بچه ها و عروس ها و دامادها را داشته باشند...

یک اتفاق خیلی خوب هم افتاد و به محبت برادر شوهر، که مغازه چرخ خیاطی دارد، یک چرخ سردوز سه نخ قسطی برداشتم.

مدت ها بود دوست داشتم بخرم، اما خوب با این اوضاع، که هنوز

خرج های مهم تری مثل فرش، یا مبل هست،بعید می دیدم.

فعلا که اصلا کار با چرخ را بلد نیستم و انشالله با تمرین یاد بگیرم.

ناهار جمعه قرمه سبزی و سالاد شیرازی بود، که از چهار صبح مادرشوهرم بار گذاشته بود...حسابی جا افتاده بود.

مادر شوهرم دست پختش خوب است، اگر با میل باشد.

خیلی چسبید، جای همه خالی...

گمانم چهار، پنج ماهی بود خانه شان غذا نخورده بودم.

چون اصلا وقت نمی‌شد.

بعد ازعصر هم راهی شدیم به سمت قم.

این روزهای کوتاه عالی است برای روزه گرفتن...

من هم یک ماه روزه قضای امسال...که به خاطر بارداری نگرفتم و آن طوری شد.

خداوند عالم کمکم کند که بگیرم.

مگر میشود؟!.........
ما را در سایت مگر میشود؟!...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 20:46