مادر سادات...

ساخت وبلاگ

وقتی که دلتنگ باشی...وقتی که توی یک شهری غریب باشی...

از همه جا و همه چیز دلت گرفته باشد....

کجا را داری که بروی؟!

حتی گاهی با خودم می گویم، اگر در شهر خودم هم بودم، شاید با این روحیاتی که داشتم، با این بلند پروازی ها....هیچ کس را نمی‌خواستم در این حال ببینم....

دلم فقط رفت سمت حرم....سمت آن اتاق جلوی درب....مزار شهید عزیزم..داداش کوچکم...حسن...مختار زاده...

با همه وجودم راه گرفتم...

یک دل سیر دور بی بی جانم گشتم...

بالاسر شب جمعه شلوغ بود و گوشه ای خلوت تر نشستیم....به روال همیشه جامعه کبیره خواندم و با هر بندش آرام تر شدم...

چه قدر دلنشین است....

هر بار می گویم بیایم و از تک تک عبارات بنویسم....

اما نمی توانم بگویم بهترین کدام است.... بس که زیبایند و شیرین...

الله اکبر...

آنجا که می گوید: به واسطه شما اهل بیت ، ذلت و غم و

اندوه های شدید را از ما بر طرف ساخت...و ما را از مهالک عالم و آتش دوزخ نجات داد...

پدر و مادرم و خودم فدای شما....

هر چه از امور دنیای ما فاسد و پریشان بود...بواسطه شما اصلاح فرمود...

آری...واقعا دیدم...در بسیاری از مشکلات زندگی ام...

گره گشایی را....دست هیچ کسی یاری ام نکرد....آنجا که حتی با تمام وجود و سختی بی شمار و از شدت قرض و بار مالی داشت کمر مان

می شکست...برای خریدن همین خانه...

به روی خودشان نیاوردند همین نزدیکانی که چشم امید داشتیم از سر جهالت...

و باز به رویمان نیاوردیم و آمدند دیدن خانه و به طعنه شنیدم که گفته بودند..

در بیابان خانه خریده اند‌!!

این یعنی تیر خلاص....

آن قدر دل شکسته بودم از همه....شاید تا یک سالی هیچ کس را دوست نداشتم ببینم و به لطف خدا جور شد.‌..

البته که هیچ وقت صله رحم را قطع نکردیم....الحمد لله...

اما در همان روزها که خیلی از این همین حسودان...فکر می کردند

می آیند و ما را در خانه خالی و به حال فجیع می بینند...

به لطف حضرت صدیقه زهرا....ما همه چیز خریدیم....

درست روز شهادتش....که روضه برای ایشان گرفته بودم....

در حد معجزه....جور شد...

حتی الان نمی توانم بگویم چطور....با کدام پول؟...

اما قطع به یقین اهل بیت هیچ وقت تنهایت نمی گذارند...

فقط از آنها بخواه...

به اینکه چطور و از چه طریقش...کار نداشته باش...

اما موکت خریدیم....میز ناهار خوری....توستر...

خانه جلوه پیدا کرده بود....

همان ها که آمدند...انگشت به دهان مانده بودند!

من اصلا دنبال این چیزها نبودم....واقعا برای احتیاج، میز خریدم...

اما یک جایی در حراج پیدا کردیم در بلوار امین...

یک میز ناهار خوری فوقع العاده شیک و با کیفیت...

الحمدلله...

روزگار می گذرد...

از دامن مادر سادات....هر چه می‌خواهید بخواهید..

مگر میشود؟!.........
ما را در سایت مگر میشود؟!...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 21 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 16:50