دو فروند سوسک!!

ساخت وبلاگ
دیروز جزو اون معدود روزایی بود که، مجلس روضه دعوت می شدم!.

اکثر روزهایی که باید به جایی برم خیلی کارم سنگین می شه:) 

مثلا اینکه کامل سینک رو خالی کنم وبرق بندازم. گاز هم باید بدرخشه!.

خانه رو کاملا جمع و جور کنم در حد تیم ملی!!!. لباس های رخت آویز جمع بشن و برن لوله بشن تو کشو ها.

زباله ها رو جمع کنم و ببرم تا دم در.(چون مسئول این کار خیلی فراموش می کنن!!)

آهان! این رو فراموش کردم بگم اگه عصر میرم بیرون،باید تهیه مقدمات شام رو ببینم.

اگر هم که صبحه، برای ناهارتدارک ببینم.

چون به کرات! مشاهده شده که وقتی خسته و گرسنه به خانه بر می گردیم،جنگ های جهانی به خاطر افت قند خون و گرسنگی رخ میده.

البته تهیه شام رو وقتی واقعا حوصله داشته باشم انجام می دم.  اکثرا  هم غذای سنگین یک وعده در میون درست می کنم.

منظورم وعده برنجیه و سنگین!. ((طبق دستور امام رضا(ع) که تا غذای قبلی از معده خارج نشده غذای سنگین  بعدی رو وارد نکنید.))

خودم هم شدیدا به این نکته اعتقاد دارم که اگه  چند وعده غذای جامد بخورم به شدت

روی دلم می مونه!!. ((نتیجه اخلاقی اینکه سوپ ها جزو غذا محسوب می شن!!!!!))

از بحث شیرین غذا که خارج شیم بریم سراغ مجلس روضه.

خلاصه که نتونستم این بار به تموم اهدافم برسم وناچار زدیم بیرون!!.

این جایی که دعوت بودیم از دوستان خانوادگی مون بودن وخیلی با ادب و فرهنگ هستن.

منم خیلی دوستشون دارم. یه  خونه بزرگ دو طبقه دارن که طبقه پایین رو مخصوص روضه هاشون گذاشتن.

وقتی روضه شروع شد طرف مقابلم یه خانمی بود که چادرش رو کشیده بود روی سرش و ناراحت بود. تقریبا از فاز دنیا خارج شده بود..!!.

  یکدفعه نفر بغلی اش از جا پرید و گفت سوسک روی چادرته!

هیچی دو سه نفری که اون ناحیه بودن بالا و پایین پریدن. 

طفلک مداحشون به روی خودش نیاورد که خانم ها بالا و پایین می پرن! وهمینطور مجلس رو حفظ کرد و ادامه داد.(اجرکم عند الله)

هیچی آمدند سوسک بدبخت رو جمع کردن وبردن!

یه چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم یه فروند سوسک دیگه  آرام  آرام از اتاق آمد بیرون. از جلوم رد شد و رفت.

منم به روی خودم نیاوردم!. چون خیلی مردنی بود !!. 

ولی یه خانم دیگه به دختر صاحبخونه گفت: مگس کش رو بیار.

بنده خدا اون دختر دوستمون که از سادات هم هستن و به شدت احساسی دلش نمی یومد محکم بزنه رو سوسکه!.

هیچی سوسکه هی بلند میشد و می گفت: قولنجم شکست!! دستت درد نکنه!!.

من دیگه فقط می خندیدم!. آخه خیلی صحنه متضادی بود!.

بنده خدا روضه  می خوند و این صحنه  جلوش داشت اتفاق می افتاد. 

تا شب که برگشتم هنوز اون صحنه می آمد جلوی چشمام!!!

عجب اتفاقی بود بنده خدا خانم دوستش خیلی خجالت کشید.

 

 

مگر میشود؟!.........
ما را در سایت مگر میشود؟!...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 134 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 18:58